آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان بی نقاب گرگ هاهرگز گریه نمیکنند.اما گاهی عرصه زندگی بر آنان چنان تنگ میشود که بر فراز بلندترین قله ها دردناکترین زوزه ها را میکشند.
نامت چه بود؟
آدم فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت محل تولد؟ بهشت پاك اینك محل سكونت؟
زمین خاك آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا شغلت ؟
در كار كشت امیدم شاكی تو ؟
خدا نام وكیل ؟
آن هم خدا جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه تنها همین ؟
همین !!!!
حكمت؟
تبعید در زمین همدست در گناه؟
حوای آشنا ترسیده ای؟
كمی ز چه؟
كه شوم اسیر خاك آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی كه؟
گاهی فقط خدا داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی... ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟ دلتنگ گشته ای ؟
زیاد برای كه؟
تنها خدا آورده ای سند؟
بلی چه ؟
دو قطره اشك داری تو ضامنی؟
بلی چه كسی ؟
تنها كسم خدا در آ خرین دفاع؟
می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا
نظرات شما عزیزان: یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 8:46 :: نويسنده : night wolf
|